سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

عشق یار

 
 

 
 
 

پیوند های روزانه

موتور جستجوی شیعه

اخبار روزانه

طرح گل نرگس

 

خبرنامه

   
 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

 

دانشنامه مهدویت

لوگو دوستان

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 223820
بازدید امروز :29
بازدید دیروز : 4
تعداد کل پست ها : 130

 

دیدار یار غائب

 

خبر داد ما را فاضل معاصر جناب شیخ اسماعیل محلاتى، رحمة الله علیه، از شیخ جلیل و ثقه میرزا عبدالجواد محلاتى که از افراد متقى مجاورین نجف اشرف بود که در مدرسه صدر جناب شیخ محمد تقى قزوینى حجره داشت و در مراتب علم و عمل و تقوى بى نظیر بود ایشان نقل مى کردند:

حاجتى داشتم که براى آن بسیار دعا مى کردم در اوقات دعا و روضه مقدسه دائما از خدا تمنا مى کردم و آن حاجت این بود که:

خداوند به او تشرف خدمت امام عصر، ارواحنا فداه، را روزى گرداند.

با کمال عجز این دعا را مى خواند: «اللهم ارنى الطلعة الرشیدة و الغرة الحمیدة »

با وجود اینکه مبتلا به فقر و فاقه بود و مبتلا به مرض سل و در نهایت عفاف زندگى مى کرد.

مدت هیجده سال موفق به اشتغال علم و به نعمت مجاورت متنعم بود، مرض او طول کشید و هرگاه سرفه مى کرد خون از سینه اش مى آمد تا اینکه از عافیت او مایوس شدند و کسى گمان نمى کرد از این مرض عافیت یابد. حجره اش را منتقل به مخزن مدرسه کردند تا اطراف حجره به خونى که از سینه اش خارج مى شود ملوث و نجس نشود. مدتى در آن مخزن بود که دفعتا او را عافیت یافته دیدند از او سؤال کردند: چگونه از آن مرض به آن شدت که مبتلا بودى عافیت یافتى؟

گفت:در یک شبى حال من به جایى رسید که حس و حرکت و شعور برایم نماند. اوایل فجر بود. ناگهان دیدم سقف مخزن شکافته شد و شخصى با کرسیى فرود آمد و کرسى را در مقابل من گذاشت و بعد آن شخص دیگرى فرود آمد و بر آن کرسى نشست و کانه به من گفتند: این شخص امیرالمؤمنین، علیه السلام، است. پس حضرت توجه به من فرمودند، تفقد از حال من نمودند.

عرض کردم: سیدى و مولاى مرا از این مرض شفا دهید و فقر را از من رفع کنید.

فرمود: اما مرض، تو که شفا یافتى.

عرض کردم: آن آرزوى بزرگى که دارم و در حرم مقدس دعا مى کردم و از خدا مى طلبیدم برآورده نمایید.

فرمود: فردا قبل از طلوع آفتاب مى روى بر بالاى بلندى وادى السلام و در حالى که متوجه جاده هستى مى نشینى فرزند من صاحب الزمان، علیه السلام، از کربلا مى آید و دو نفر از اصحاب او همراه او هستند به او سلام کن و هر جا مى روند همراه او باش.

بعد از این واقعه حواس من به من برگشت و به هوش آمدم احدى را ندیدم با خود گفتم: این واقعه که دیدم از خیالات مالیخولیایى بوده، اما مقدار زمانى که گذشت سرفه نکردم و دیدم به احسن وجه عافیت یافته ام. تعجب کردم و تصدیق کردم که عافیت یافته ام تا اینکه شب شد و اصلا از سرفه و خون خبرى نبود، گفتم: اگر آنچه که وعده فرمودند فردا واقع شود من به سعادت خود رسیده ام.

وقتى صبح شد وقت طلوع آفتاب به محلى که فرموده بودند رفتم و نشستم و توجه به جاده کربلا داشتم که ناگاه سه نفر را دیدم که یکى از آنها جلو بود و با کمال وقار و سکونت راه مى رفت و دو نفر دیگر پشت سر او راه مى رفتند مثل اینکه دو مجسمه متحرک باشند.

لباس آن دو نفر از پشم بود و در پاى آنها گیوه بود و هیبت سطوت و شوکت آن بزرگوار مرا گرفت به حدى که وقتى به من رسیدند به جز سلام قادر نبودم چیز دیگرى بگویم. سلام کردم و جواب دادند از آن بلندى بالا آمدند و از پشت دیوار شهر از جاده به طرف محلى که معروف به مقام مهدى، علیه السلام، است رفتند و آن حضرت بر صفه اى که در آن مقام است نشستند و آن دو نفر بر دو طرف درب ایستادند و من هم نزدیک آنها ایستادم و آن دو نفر ساکت بودند و اصلا حرفى نمى زدند تا اینکه روز بلند شد و آفتاب بالا رفت، صبر من تمام شد.

با خود گفتم، داخل مقام شوم و پاى مبارک مولاى خود را ببوسم چون پاى در فضاى آن مقام که صفه در آن است گذاشتم احدى را ندیدم دنیا در نظر من تاریک شد و تا شب در کنار دریاى قدیم نجف گریه مى کردم و خود را در خاک و گل مى مالیدم و فریاد مى زدم، تصمیم گرفتم خود را از شدت غصه که داشتم هلاک کنم. قدرى فکر کردم مثل اینکه به من الهام شد که دعاى تو همین بود که: «اللهم ارنى الطلعة الرشیدة و الغرة الحمیدة ».

و این دعا هم مستجاب شد پس وجهى ندارد که این قدر ناراحت باشى. به محل خود برگشتم و تا به حال جریان را به احدى نگفته ام. (1)


پى نوشتها:
×. برگرفته شده از: رفیعى، سید جعفر، ملاقات با امام زمان، ص 189-185.
1. عبقرى الحسان



شنبه 86 مرداد 6 | نظر بدهید

طبقه بندی: آشتی با امام زمان

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin